آکادمی شیطان پارت اول
'پاشو پسر مگه امروز آکادمی نداری؟
با گفتن این حرف یهو چشمامو باز کردم از رو تخت بلند شدم
+جان من؟
'آره جان تو ولی اگه همینجوری ادامه بدی دیر میکنی و نمیتونی به روز اول آکادمی برسی اینجوریم اخراج میشی
+مادر گرامی با این حرفات امکان داره ساعت 4 صبح بیدار شم چون استرس دیر کردن دارم
'حالا غر نزن بیدار شو
+میبینی که بیدارم
'پس برو آماده شو
+باشه
رفتم سرویس و کارای لازمو کردم بیرون اومدم لباسامو پوشیدم یه عطر زدم و کیفمو آماده کردم.رفتم پایین و روی میز نشستم.بابام اونطرف میز نشسته بود و مثل همیشه داشت روزنامه میخوند که یدفعه زیر پاهام خالی شد و افتادم زمین بابام سرشو از داخل روزنامه درآورد و گفت
"حالت خوبه پسرم؟
+آره خوبم بابا
#بابا چرا نگران این ک.و.د.ن میشی؟
"چون پسرمه شارلوت
#منم دخترتم پس چرا نگران من نمیشی؟
"شارلوت فکر نکن کارایی که وقتی آکادمی میرفتی کردی یادم رفته
براش زبون درآوردم و اون با یه چشم غره جوابمو داد. صندلی همین چهارتا بود برای همین تا آخر صبحونه مجبور بودم سرپا بمونم بالاخره صبحونه تموم شد.
+خداحافظ من رفتم
'موفق باشی
"همینطور
#الهی یه هیولای آسمانی بیفته روت و ب.م.ی.ر.ی
+منم دوست دارم خواهر عزیزم
از خونه اومدم بیرون و یه نفس عمیق کشیدم
+هورااااااا
از اونجا تا خونه اریک دویدم وقتی رسیدم زنگ درو هی میزدم
÷کیه؟
وقتی درو باز کرد با صورت خندون من مواجه شد
÷میدونستم تویی ولی دیر کردی انتظار داشتم ساعت 4 اینجا باشی
+غر نزن بیا بریم
اریک کیفشو آورد و کفشاشو پوشید و باهم راه افتادیم
+اوف اینجا دیگه کجاست؟
÷خیلی بزرگه نه؟بالاخره آکادمیه میدونی
+میدونم ولی این دیگه زیادیه
دوتایی جلوی آکادمی بودیم و داشتیم عین ندید پدیدا از بزرگ بودن آکادمی میگفتیم و هرکسی رد میشد عجیب غریب نگاهمون میکرد فکر کنم به خاطر ندید پدید بودنمون اینجوری میکردن ولی احتمالا به خاطر یونیفرم منم بود پاره و کثیف چون دسته دوم بود. که یدفعه یه چیزی پاشید روی صورتم
،خدایا چرا اینجا وایستادی
+ببخشید
،(رفت)
÷وای باید بری دست و صورتت رو بشوری
+اونو که آره ولی الان نباید سر کلاس باشیم؟
÷چرا ولی تو الان اولویتی
+نه تو برو سر کلاس
÷چی نه
+نه تو برو
÷اما..
+خواهش میکنم
÷باشه ولی زود بیا
+اوکی
سرمو انداختم پایین سر راه از چندتا نگهبان راهه سرویسو پرسیدم و بالاخره رسیدم. وارد شدم و رفتم سر یه سینک و صورتمو شستم و تو همون حال غرم میزدم
+آخه چرا همچین میکنی مرد حسابی مثل آدم راه برو دیگه
که یدفعه کنترلمو از دست دادم...
با گفتن این حرف یهو چشمامو باز کردم از رو تخت بلند شدم
+جان من؟
'آره جان تو ولی اگه همینجوری ادامه بدی دیر میکنی و نمیتونی به روز اول آکادمی برسی اینجوریم اخراج میشی
+مادر گرامی با این حرفات امکان داره ساعت 4 صبح بیدار شم چون استرس دیر کردن دارم
'حالا غر نزن بیدار شو
+میبینی که بیدارم
'پس برو آماده شو
+باشه
رفتم سرویس و کارای لازمو کردم بیرون اومدم لباسامو پوشیدم یه عطر زدم و کیفمو آماده کردم.رفتم پایین و روی میز نشستم.بابام اونطرف میز نشسته بود و مثل همیشه داشت روزنامه میخوند که یدفعه زیر پاهام خالی شد و افتادم زمین بابام سرشو از داخل روزنامه درآورد و گفت
"حالت خوبه پسرم؟
+آره خوبم بابا
#بابا چرا نگران این ک.و.د.ن میشی؟
"چون پسرمه شارلوت
#منم دخترتم پس چرا نگران من نمیشی؟
"شارلوت فکر نکن کارایی که وقتی آکادمی میرفتی کردی یادم رفته
براش زبون درآوردم و اون با یه چشم غره جوابمو داد. صندلی همین چهارتا بود برای همین تا آخر صبحونه مجبور بودم سرپا بمونم بالاخره صبحونه تموم شد.
+خداحافظ من رفتم
'موفق باشی
"همینطور
#الهی یه هیولای آسمانی بیفته روت و ب.م.ی.ر.ی
+منم دوست دارم خواهر عزیزم
از خونه اومدم بیرون و یه نفس عمیق کشیدم
+هورااااااا
از اونجا تا خونه اریک دویدم وقتی رسیدم زنگ درو هی میزدم
÷کیه؟
وقتی درو باز کرد با صورت خندون من مواجه شد
÷میدونستم تویی ولی دیر کردی انتظار داشتم ساعت 4 اینجا باشی
+غر نزن بیا بریم
اریک کیفشو آورد و کفشاشو پوشید و باهم راه افتادیم
+اوف اینجا دیگه کجاست؟
÷خیلی بزرگه نه؟بالاخره آکادمیه میدونی
+میدونم ولی این دیگه زیادیه
دوتایی جلوی آکادمی بودیم و داشتیم عین ندید پدیدا از بزرگ بودن آکادمی میگفتیم و هرکسی رد میشد عجیب غریب نگاهمون میکرد فکر کنم به خاطر ندید پدید بودنمون اینجوری میکردن ولی احتمالا به خاطر یونیفرم منم بود پاره و کثیف چون دسته دوم بود. که یدفعه یه چیزی پاشید روی صورتم
،خدایا چرا اینجا وایستادی
+ببخشید
،(رفت)
÷وای باید بری دست و صورتت رو بشوری
+اونو که آره ولی الان نباید سر کلاس باشیم؟
÷چرا ولی تو الان اولویتی
+نه تو برو سر کلاس
÷چی نه
+نه تو برو
÷اما..
+خواهش میکنم
÷باشه ولی زود بیا
+اوکی
سرمو انداختم پایین سر راه از چندتا نگهبان راهه سرویسو پرسیدم و بالاخره رسیدم. وارد شدم و رفتم سر یه سینک و صورتمو شستم و تو همون حال غرم میزدم
+آخه چرا همچین میکنی مرد حسابی مثل آدم راه برو دیگه
که یدفعه کنترلمو از دست دادم...
- ۳.۶k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط